بلاگ

به اسم عزیز و قشنگ خدا

 

به اسم عزیز و قشنگ خدا
شروع میکنم قصّه ی این ندا

ندایی که آمد به روز ازل
و تا هست دنیا، بُوَد این غزل

ندایی که گوید که «باور بساز»
همین است تمام سخن، کل راز

بخواه از خدا، پس بکن باورش
نریزی غم و ناله را بر سرش!

خدا جانِ خوب و قویِّ جهان
اجابت کند با زمین و زمان

تو باور بکن پس تمام است کار
بکن راه را بر خدا واگذار

پی ورزشی قهرمان جهان؟
گمانت چه اندازه هستی جوان؟

به تو گفته اند چون رسیدی به بیست
پس از پنج سالی پس اینجا نایست؟!

نکن باور این را! اسیرش نشو!
جوانی دلاور! نه پیرش نشو!

تن سالم و زور بازوی تو
حسابی همیشه کند روی تو

که سلّول، سلّولِ تن برقرار
شده از اتم، از تراز، از مدار

مدار تنت بر مدار تو است
و چون بودنش، اصل کار تو است

اگر کاستی را تو کردی قبول
تنت هم رَوَد زود سوی افول

اگر تو بگردی به گِردِ وفور
مدارت رود حول نیرو و زور

بله، البته سال ها است که تو
به تمرین کنی روز را روز نو

ولی دور کن از تنت خستگی
به نیروی ذهنت بُوَد زندگی

فقط همتی کن وَ برخیز زود
بشو از هدف ها تو لبریز زود

خدا را بکن باور و و قدرتش
ببین آیَتَش، گوش کن صحبتش

هدف را بخواه، باورش کن، همین
خدا هست: کافی، وکیل و امین

پس از آنکه رفتی به آغوش او
خودش میشود مقصد پیش رو

 

شاعر یه دوست بزرگوار و بسیار محترم هستند خانم غزل

در تلگرام

کانال مارو دنبال کنید!

در آپارات

ما را دنبال کنید!

در اینستاگرام

صفحه مارو دنبال کنید!

در یوتیوب

کانال مارو دنبال کنید!

دیدگاهتان را بنویسید