یه روز صبح بیدار شدم برم دانشگاه و بعد از دانشگاه هم برم سرکار چون خانه مادربزرگم به دانشگاهم نزدیک بود معمولا شب ها اونجا می ماندم صبح مادربزرگم ازم خواست که سر راه نون بگیرم بعد برم دانشگاه … وقتی بهم گفت مهدی اگه دیرت نشده نان بگیر بعد …
بیشتر بخوانید »